دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
بر درختی خشکیده قلمی بی جوهر و صدایی نا رسا کوچه های خلوط تنهایی درفشی افراشته پرچمی خشکیده از خون پاره دلی تنشنه آن سوی خیابان بنشسته بر روی برف میبارد از آسمان آن گوهر سفید و طنین انداز بارشش در گوش آن مجنون خسته اینک اوست که میگرید بر پای درخت سرو ریشه در خاک کرده بی ریا از حضور من گیتارم کوک نیست سازو نقاره ام چاک نیست دستانی تاور زده بی روح و سرد است قلم را به سختی میچرخانم تا جوهر وجودش بیرون بیاید و تکههای قلب مرا با خود به گورستان کاغذیش پایکوبان ببرد و آواز آهنگین آن زمزمههای شب یلدایی مرا بی تو به نا کجا آبادی های این شهر بی منظور رساند و این همان ثنای جوانیست که در گور پیرمردی طنین انداز خاکستر سرد گورش است موضوع مطلب : شعر پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|